محل تبلیغات شما
دانه از آن زمان که در خاک است/ با دلش آفتاب ادراک است سرگذشت درخت می‌داند/ رقم سرنوشته می‌خواند گرچه با رقص و ناز در چمن است/ سرنوشت درخت سوختن است آن درخت کهن منم که زمان/ بر سرم راند بس بهار و خزان دست و دامن تهی و پا در بند./ سر کشیدم به آسمان بلند شبم از بی ستارگی، شب گور./ در دلم گرمی ستارهٔ دور. آذرخشم گهی نشانه گرفت/ گه تگرگم به تازیانه گرفت بر سرم آشیانه بست کلاغ/ آسمان تیره گشت چون پر زاغ مرغ شب خوان که با دلم می‌خواند/ رفت و این آشیانه خالی

دست و دامن تهی، و پا در بند

شعر هفدهم-بسازه یار

نامه دوازدهم-دوستت دارم

درخت ,دامن ,سرم ,آسمان ,شب ,آشیانه ,دست و ,و دامن ,و پا ,پا در ,بر سرم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها